شاعر: سمانه طیبی


آتش شکفته است ای زن! از خیمه‌ها بیا بیرون
گودال را تماشا کن، جوشیده برکه‌ای از خون
هفتاد و دو سر خرسند، عطشان کنار گودالند
دریا دلان لیلی وش، گرد جزیرۀ مجنون
در هر طرف گل سرخی مهمان دامن صحراست
هر گوشه قله‌ای خفته بر خاک سرخ این هامون
استاده باد از رفتار، خشکش زده زمین انگار
چنبر زده زمان در خویش، افتاده آسمان وارون
در کار عشق این مستان، این بی سران و بی دستان،
خشکیده فکر جالینوس، وامانده عقل افلاطون
دریا پرندگانش را... زینب برادرانش را...
از دست داده در باران...با اشک شسته در جیحون
امشب شب غریبان است، زینب غمش دو چندان است
شمعش، سر دو فرزندش، آهش: سیاهی گردون